پاییزِ فراموش شده 🍁🍂

اول اینو پخش کن

خب

دیروز داشتم واسه خودم قدم میزدم و به هیچی فکر نمیکردم که یهو یه گربه پاییزی دیدم

 

بعدش یکم رفتم جلوتر و دوتا گربه سیاه دیدم احتمالا مال جادوگرایی بودن که همون حوالی زندگی میکنن

 

 

یکم بعدش یه فسقلی شبیهِ گوله برف پیدا کردم که تا رفتم بخورمش فرار کرد و رفت

 

پاییز هر سال اینجا قدم میزنم.

با این که فقط یه مسیر فرعی به یکی از شلوغ ترین جاهای شهره ولی به اندازه سه تا خیابون ادامه داره و وقتی بهش وارد میشی همه جا یهو ساکت و خلوت میشه. گربه های بیشتری نسبت به آدما اونجا زندگی میکنن و افتادنِ برگ از درختا، حسِ کند شدنِ سرعتِ زندگی رو میده و انگار هنوز کلــــــــــــــــی وقت داری که بمونی و همه چیزای بی اهمیتو فراموش کنی

 

وقتی خورشید پایین تر میاد هنوزم درختا از آخرین اشعه های نور استفاده میکردن تا مثل طلا بدرخشن

 

حواستون بود پاییز امسالمون از دست رفت؟